من با مینا مدتی هم اتاقی بودم، تودوره کارشناسی، بعدش مینا جان رفت سر خونه زندگی خودش
یادمه اولین سوالاش از من حول میزان دینداری و تقید من بود. براش مهم بود این مسائل اما با لحن بسیار لطیف و قشنگ و با خنده پرسید.
تو این مدت که من خیلی نزدیک بودم بهش (همیشه برنامه ها رو با هم میریختیم همش با هم بودم) به خاطر ندارم حتی یک بار صداش بالا رفته باشه حتی در اوج عصبانیت خودش رو حفظ میکرد، اصلا ندیدم به کسی توهین کنه یا خواسته خودش رو بر خواسته دیگران ترجیح بده
دایی مینا جان شهید شده بود، خیلی زیاد با دایی ش درد و دل میکرد همیشه عکس دایی ش دور و برش بود
خیلی داییش رو دوست داشت، میگفت گاهی فکر میکنم برمیگرده، چون فکر کنم پیکر دایی شون برنگشته.
یه بار رفته بودیم نمایشگاه دفاع مقدس، یه جا عکس دایی مینا رو بزرگ زده بودن کنجکاو شدیم رفتیم و سوال پرسیدیم، البته مینا خودشو معرفی نکرد، سوالایی که میپرسیدیم یه بخش های کوچیکش رو اشتباه جواب دادن، چهره مینا دیدنی بود، حرص میخورد، ولی اصلا وسط حرف غرفه دار نپرید و اجازه داد کلامش تموم شه، بعدشم هیچی نگفت و رفتیم و در مورد موضوعات دیگه حرف زدیم و خندیدیم
این جمله مینا خیلی خوب یادمه اصلا انگار همین الان داره میگه، یادمه میگفت: "کسی که لیاقت شهادت داشته باشه باید تا الان شهید میشده"
اون موقع موافق نبودم با صحبتش. اما الان میبینم راست گفت
روی حجاب و ارتباط با نامحرم خیلی حساس بود. وقتی میدید برخی از دوستان پوشش مناسبی ندارن خیلی ناراحت میشد. و به شیوه کاملا مهربانانه و از سر محبت و دلسوزی سعی میکرد به این افراد کمک کنه،
یادمه روی این موضوعات شدیدا حساس بود و برای حل این مشکلات و معضل بی حجابی و ارتباط با نامحرم گاهی حتی با چند نفر صحبت میکرد تا یه راهکار خوب پیدا کنه و به دوستاش کمک کنه. هیچوقت به این دوستان به اسم امر به معروف کنایه نزد و بد دهنی نکرد بلکه واقعا مثل خواهر بود براشون.
امر به معروف و نهی از منکر مینا خیلی با اخلاق درست و خوی مهربان خودش بود.
مینا حتی نسبت به افرادی که بهش کم لطفی میکردن هم خیلی مهربون و منصفانه و عاقلانه رفتار میکرد. طوری که واقعا بعضی افراد فکر میکردن مینا متوجه این کج رفتاری ها نمیشه، اما اینطور نبود من که بهش نزدیک بودم میدونستم چجوریه، کاملا متوجه میشد. اما ذات درستش و اخلاق بزرگوارانه ش اجازه نمیداد بخواد مقابل به مثل کنه
یه بار از طرف دانشگاه من میخواستم برم دیدار دانشجویی با حضرت آقا، به مینا گفتم. مینا اون زمان باردار بود. خیلی برام خوشحال شد بعد بهم گفت هر چی میتونی از آقا به عنوان هدیه بگیر. خیلی آقا رو دوست داشت. بهم گفت از آقا بپرسم اسم بچه اش رو چی بزاره و بگم برای بچه ش دعا کنه. اما متاسفانه من نتونستم برم جلو و از اقا هدیه بگیرم و پیغام مینا رو بهشون بدم.
درباره این سایت